{گناهکار}🤍💜 pat'13:
نیکا:داشتم میرفتم که
ارسلان:نیکاا،
بله
سوال چرا و پرت نپرس زود بیا بیرون
چشم،
ارسلان:رفتم پایین و سوار شدم و به سمت دارخونه رفتم پیاده شدم و رفتم داخل آقا این دارو منو بدین
باشع،
نیکا:خوبی دیانا
اره عزیزم خوبم
خیلی ترسیدم همش تقصیر ارسلانه
نه،من اگه اون حرف چرتو نمیگفتم اینجوری نمیشد
،خب،بدن کبوده نگاه
هومم،خب تو چیکار میکنی
من که از وقتی این خدمتکار جدید اومدن کارم کمتر شده خب من برم استراحت کن
باشه
خداحافظ،
هوففف،چرا دیانا رفتی جلو ماشین دختر تو خل شدی نکنه
نیکا: حتماً عاشقشی
هاااا.
ام خب شاید عاشقش شدی😏😌
چرت نگو بابا
دیانا تو مطمئن هستی
نمیدونم این اولین کسی که برا مهمه،
خب عاشقشی
نیکا میخوام استراحت کنم
باشع
ارسلان:نیکااا،کجاییی
اع ازسلانه بخواب دیانا وگرنه منو میکشه،بدو من رفتم
بله ارباب
بیا یه لیوان آب و یه قاشق بیار،
چشم
رفتم بالا دیدم دیانا چشاشو بسته،دیانا خوابی
نه
کنار ش نشستم بیا دارو هاتو آوردم ،بازم حواسم نبود زدمت
اشکالی نداره،
😶😶😶 ارسلان،
ارسلان:دستت کبوده ببینم
بیا،
لمش کردم چیکار کردم من
دیانا:اع،اشکالی نداره، دستم درد گرفت بردم اونور
درد کرد
هومم،
بده به من کشیدمش جلو، که روبه صورتم شد
دیانا:به ارسلان:خیره شده بودم ،نزدیکش بود آروم لبمامو بردم جلو
ارسلان:لبم هامو نزدیکش کردم اندازه یه بند انگشت بود همو ببوسیم
نیکا: بفرمایید رسیددددد اینم همون چیزی که گفتین.....😶🥺😁😧😧
دیانا:خودمو سری کشیدم کنار اع ا..و.مدی،
ارسلان 😌😌😌😌،نیکا شاید آدم لخت باشه تو بازم سرتو مث گاو میندازی میای توووووو،
ن..نه آقا ایش من هیچی ندیدم
مگه من گفتم دیدی
دیانا 😊😊😊😊، ارباب ولش کنید دفعه دیگه تکرار نمیشه،
ارسلان:ارباب نه ارسلان بگوو
دیانا 😳🤭🤭🤭 باشه.ه.
نیکا:خب اینم بگیرید ارباب من برم بای
وایسا.رفت بچه پرو
دیانا:از این به بعد ارسلان صدات کنم
اره،فکرنکن عزیز شدم ننه واسه این میگم کسی شک نکنه ،
ایششش،باشع از غرورت کم نشه،
نمیشه
میشه
نمیشه
میشه،
اع باشه ارسلان اصلا نمیشه با تو لج کرد
لباستو در بیار
هلاااااا،
دربیار
واسه چی؟
میخوام ببینم
چی روووووو؟
کبودی بدنت منحرف،
ها،خب نمیشه که بازم هر جور باشه،
در میاری یا دربیارم
نه نه میکنم،اروم در آوردم
بیا جلو
با تاب بودم ای خدا داشتم دیگه خجالت می کشیدم
اووف ،ابن باید بره بیمارستان
نه دیگه نمیخواد خوب میشه
باورم نمیشه با یه دختر چیکار کردم
میگم بس نیست،بپوشم لباسمو ،،
نه همین جوری بخواب بزار پماد بیارم
خب به نیکاااااااا بگین بیاره ها بهتر نیست اصلا به خودتونم زحمت نمیدی
رفتم بیارم
اع،نمیشه هیچ کار کرد با این آدم
ارسلان «نیکا
بله ارباب،بقیه کجان
خوابن منم میخواستم بخوابم
چرا انقدر زودد،
فردا میخوایم خونه تمیز کنم ساعت شش صبح میخوایم بیدار شیم واسه همون ،
باشع،برو رفتم پماد برداشتم و بالا رفتم اومدم
دیانا:چه زود ،
دستتو بیار کنار تخت نشستم،
ارسلان داشت جاهای کبود برام میزد
که تقریبا تموم شد
جای دیگه ی نیست،
نه،همین بود چون لباس تنم بود هیچم نشده زیاد
ارسلان میخواستم حرف بزنم که،
.........
دوستان اینم پارت
تلو خدا لایک کامنت فراموش نکنید
ماچ بهتون
فالووو
ارسلان:نیکاا،
بله
سوال چرا و پرت نپرس زود بیا بیرون
چشم،
ارسلان:رفتم پایین و سوار شدم و به سمت دارخونه رفتم پیاده شدم و رفتم داخل آقا این دارو منو بدین
باشع،
نیکا:خوبی دیانا
اره عزیزم خوبم
خیلی ترسیدم همش تقصیر ارسلانه
نه،من اگه اون حرف چرتو نمیگفتم اینجوری نمیشد
،خب،بدن کبوده نگاه
هومم،خب تو چیکار میکنی
من که از وقتی این خدمتکار جدید اومدن کارم کمتر شده خب من برم استراحت کن
باشه
خداحافظ،
هوففف،چرا دیانا رفتی جلو ماشین دختر تو خل شدی نکنه
نیکا: حتماً عاشقشی
هاااا.
ام خب شاید عاشقش شدی😏😌
چرت نگو بابا
دیانا تو مطمئن هستی
نمیدونم این اولین کسی که برا مهمه،
خب عاشقشی
نیکا میخوام استراحت کنم
باشع
ارسلان:نیکااا،کجاییی
اع ازسلانه بخواب دیانا وگرنه منو میکشه،بدو من رفتم
بله ارباب
بیا یه لیوان آب و یه قاشق بیار،
چشم
رفتم بالا دیدم دیانا چشاشو بسته،دیانا خوابی
نه
کنار ش نشستم بیا دارو هاتو آوردم ،بازم حواسم نبود زدمت
اشکالی نداره،
😶😶😶 ارسلان،
ارسلان:دستت کبوده ببینم
بیا،
لمش کردم چیکار کردم من
دیانا:اع،اشکالی نداره، دستم درد گرفت بردم اونور
درد کرد
هومم،
بده به من کشیدمش جلو، که روبه صورتم شد
دیانا:به ارسلان:خیره شده بودم ،نزدیکش بود آروم لبمامو بردم جلو
ارسلان:لبم هامو نزدیکش کردم اندازه یه بند انگشت بود همو ببوسیم
نیکا: بفرمایید رسیددددد اینم همون چیزی که گفتین.....😶🥺😁😧😧
دیانا:خودمو سری کشیدم کنار اع ا..و.مدی،
ارسلان 😌😌😌😌،نیکا شاید آدم لخت باشه تو بازم سرتو مث گاو میندازی میای توووووو،
ن..نه آقا ایش من هیچی ندیدم
مگه من گفتم دیدی
دیانا 😊😊😊😊، ارباب ولش کنید دفعه دیگه تکرار نمیشه،
ارسلان:ارباب نه ارسلان بگوو
دیانا 😳🤭🤭🤭 باشه.ه.
نیکا:خب اینم بگیرید ارباب من برم بای
وایسا.رفت بچه پرو
دیانا:از این به بعد ارسلان صدات کنم
اره،فکرنکن عزیز شدم ننه واسه این میگم کسی شک نکنه ،
ایششش،باشع از غرورت کم نشه،
نمیشه
میشه
نمیشه
میشه،
اع باشه ارسلان اصلا نمیشه با تو لج کرد
لباستو در بیار
هلاااااا،
دربیار
واسه چی؟
میخوام ببینم
چی روووووو؟
کبودی بدنت منحرف،
ها،خب نمیشه که بازم هر جور باشه،
در میاری یا دربیارم
نه نه میکنم،اروم در آوردم
بیا جلو
با تاب بودم ای خدا داشتم دیگه خجالت می کشیدم
اووف ،ابن باید بره بیمارستان
نه دیگه نمیخواد خوب میشه
باورم نمیشه با یه دختر چیکار کردم
میگم بس نیست،بپوشم لباسمو ،،
نه همین جوری بخواب بزار پماد بیارم
خب به نیکاااااااا بگین بیاره ها بهتر نیست اصلا به خودتونم زحمت نمیدی
رفتم بیارم
اع،نمیشه هیچ کار کرد با این آدم
ارسلان «نیکا
بله ارباب،بقیه کجان
خوابن منم میخواستم بخوابم
چرا انقدر زودد،
فردا میخوایم خونه تمیز کنم ساعت شش صبح میخوایم بیدار شیم واسه همون ،
باشع،برو رفتم پماد برداشتم و بالا رفتم اومدم
دیانا:چه زود ،
دستتو بیار کنار تخت نشستم،
ارسلان داشت جاهای کبود برام میزد
که تقریبا تموم شد
جای دیگه ی نیست،
نه،همین بود چون لباس تنم بود هیچم نشده زیاد
ارسلان میخواستم حرف بزنم که،
.........
دوستان اینم پارت
تلو خدا لایک کامنت فراموش نکنید
ماچ بهتون
فالووو
۱۴۲.۵k
۱۰ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.